۲۱ تیر، ۱۳۹۹

جمال صفری: جلد پانزدهم «مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران؛ دانلود رایگان کتاب»

برای دانلود کتاب با فرمت پی دی اف لطفا اینجا کلیک کنید

پیشگفتار

یکی ازکارمندان بریتانیایی تازه وارد که دارای وجدانی تأثیر پذیربود، توجیهات مقامات شرکت را چنین بازگو نموده است: «عضوهیئت مدیره یک باربرای من (درسال ۱۹۵۰ / ۱۳۲۹) توضیح داد که بایدبه خاطربسپارم، ما دراینجا باید به عنوان یک شرکت تجاری، صرفاً برای به دست آوردن نفت عمل کنیم. ساختمان جاده ها، خانه ها، مدارس، کاشتن درخت، ایجاد باغ، ساختن بازارها وسینماها درمناطقی که اگرشرکت حضور نمی داشت، موجود زنده ای درآن یافت نمی شد، باید در نازلترین سطح ممکن انجام شود. این مطالب درپاسخ به پرسشهای جستجو گرانه من دراین مورد داده شد که چرا شرکت نفت انگلیس وایران اجازه داده است بازاری به کثیفی بازار آبادان در کنار بزرگترین پالایشگاه جهان وجود داشته باشد. من پرسیدم آیا این چیزی نیست که باید از آن شرم داشت؟ پاسخ این بود که ما نباید زیاد مداخله کنیم. اگر ما اندک امتیازی بدهیم آنها بیشتر از آن در خواست خواهند کرد. بنابراین بهترین کار این است که هر جا ارائه خدمات برای عملیات شرکت ضرورتی ندارد، اصلاً چیزی ندهیم.»

 الول ساتن «نفت ایران،  ص ۱۱۰»

 توضیح اینکه، رفتاردولت مرکزی درعصرپهلوی ها ونظام ولایت فقیه با مردم استانها و شهرستانهای ایران همچون رفتارعصر امپراطوری انگلیس با مردم کشورهای مستعمره و زیر سلطه است.

تیمورتاش، علی اکبرداور، محمدعلی فروغی، نصرت الدوله فیروز و… دستیاران معماراستبداد رضاخانی بودند که به هشدار دکتر مصدق گوش ندادند و خود نیز قربانیان آن شدند.

 

«البتّه امروزکاندیدای مسلّم شخص آقای رئیس الوزراء است. خوب، آقای رئیس الوزراء سلطان ‏‏میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند، آیا امروز، در قرن بیستم، هیچ کس میتواند بگوید یک مملکتی ‏‏که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگرما این حرف را بزنیم، آقایان همه تحصیل کرده و‏‏درس خوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان پادشاه مملکت میشوند آنهم پادشاه مسئول! هیچ کس چنین ‏‏حرفی‎ نمی تواند بزند و اگر سیر قهقرائی بکنیم و بگوییم: پادشاه است، رئیس الوزراء، حاکم همه چیز ‏‏است این ارتجاع و استبداد صرف است! ما میگوئیم که سلاطین قاجاریه بد بوده اند مخالف آزادی بوده اند مرتجع بوده اند، خوب حال آقای ‏‏رئیس الوزراء پادشاه شد اگر مسئول شد که ما سیر قهقرائی میکنیم. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزیها میخواهد سیر قهقرائی بکند و مثل زنگبار ‏‏بشود که گمان نمیکنم در زنگبارهم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت ‏‏باشد! اگرگفتیم که ایشان پادشاهند ومسئول نیستند، آنوقت خیانت به مملکت کرده ایم برای اینکه ایشان در ‏‏این مقامی که هستند مؤثّرهستند وهمه کار می توانند بکنند. درمملکت مشروطه رئیس الوزراء مهمّ ‏‏است نه پادشاه. پادشاه فقط می تواند بواسطۀ رأی عدم اعتماد مجلس یک رئیس الوزرائی را بفرستد‏‏ که درخانه اش بنشیند‎. ‎

یا بواسطۀ تمایل مجلس یک رئیس الوزرائی رابکار بگمارد. خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس ‏‏الوزرا پادشاه بشوند، آنوقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ‏‏ترشّح میکند درزمان سلطنت هم ترشّح خواهد کرد، شاه هستند، رئیس الوزراءهستند، فرماندۀ کلّ قوا ‏‏هستند. بنده اگرسرم را ببرند تکّه تکّه ام بکنند و آقای سید یعقوب هزار فحش بمن بدهد زیر بار این ‏‏حرفها نمی روم، بعد ازبیست سال خونریزی! آقای آقا سید یعقوب! شما مشروطه خواه بودید، آزادی خواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که پای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی ‏‏می کردید. حالا عقیدۀ شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزراء ‏‏باشد، هم حاکم؟ اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است استبداد صرف است، پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختند؟؟ چرا مردم را بگشتن دادید؟‎ ‎میخواستید از روز اوّل بیائید بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم یک ملّتی است جاهل ‏‏و باید با چماق آدم شود!.

اگر مقصود این بوده بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم. ولی چرا بیست سال زحمت کشیدیم و اگر ‏‏مقصود این بود که ما خودمان را در عرض ملل دنیا و دول متمدّنه آورده و بگوئیم از آن استبداد و ‏‏ارتجاع گذشتیم؛ ما قانون اساسی داریم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئیس الوزراء داریم. ما شاه غیر مسئول ‏‏داریم که بموجب اصل ۴۵ قانون اساسی از تمام مسئولیت مبرّی است و فقط وظیفه اش این است که ‏‏هر وقت مجلس رأی عدم اعتماد خودش را به موجب اصل ۶۷ قانون اساسی بیک رئیس دولت یا ‏‏وزیری اظهار کرد آن وزیر میرود توی خانه اش می نشیند، آنوقت مجدداً اکثریت مجلس یک دولتی را ‏‏سر کار می آورد‎ ‎»(۱)

علی اکبر داوریکی ازدستیاران معمار «امنیت و ترقی» رژیم رضاخانی که خود قربانی آن شد، بعنوان موافق «ماده واحده» در جواب دکتر مصدق بیان داشت:

 «تمام گفتگوی ایشان [ دکتر مصدق] در قسمت اوّل راجع باین بود که من بر خلاف مصالح مملکت نمیخواهم ‏‏رأی بدهم. البتّه هیچ وکیلی نباید حاضرشود که برخلاف مملکت رأی بدهد، منتهی تمام صحبت در ‏‏تشخیص است که یک چنین پیشنهادی بر خلاف مصالح مملکت است و بنده هم خدا را شاهد می گیرم و ‏‏عرض میکنم که این تغییر و این پیشنهاد موافق مصالح مملکت است‎ ‎. مگر اینکه یک کسی پیدا شود و بگوید فکر من، سیاست من، بدرجه ای قوی وعالی است که تمام مردم و ‏‏وکلاء باید تابع نظر و فکر سیاست من بشوند و چون من تشخیص میدهم که این پیشنهاد بر خلاف ‏‏مصالح مملکت است و وکلاء هر کس است، هر جا هست و بهر شکل و لباسی هست، تمام باید نظر مرا تعقیب کند، والّا از این شکل که بگذریم ‏‏هر کس مطابق دستور خودش حق دارد یک مسئله را قضاوت کند. ایشان اینطور تشخیص دادند که ‏‏این کار موافق مصالح مملکت نیست. بنده عرض میکنم و معتقدم که مصالح مملکت دراین کار است و اگرغیر ازاین نکنیم.

مصالح ‏‏مملکت را زیرپا گذاشته ایم راجع به قاجاریه و رئیس الوزراء که اظهار عقیده فرمودند دراینموضوع هیچ وارد نمیشوم ولی دو پایۀ محکم در مذاکرات ایشان پیدا شد گفتند (از نقطه نظر ‏‏داخلی و خارجی ) بنده دراین قسمت میخواهم چند کلمه جواب عرض کنم‎. ‎

فرمودند شما میخواهید بیائید این خانواده را بردارید و آقای پهلوی را شاه کنید. اولاً بنده نمیدانم در یک ‏‏پیشنهادی که هفتاد امضاء دارد این مسئله را از کجا پیدا کردند و بنده چون راجع به این پیشنهاد ‏‏صحبت میکنم، عرض میکنم در این پیشنهاد ابداً گفتگوی شاه کردن ایشان نبود، بلکه حلّ قضیّه و ‏‏ترتیب این کار واگذار شده است بیک مجلس که مجلس مؤسّسان است!‎ ‎

یک نکته را ایشان فرمودند که اساساً صحیح بود.‎ فرمودند خوب وقتی که ایشان شاه شدند، بایستی مسئول باشند یا نباشند، اگر مسئول نباشند که این ‏‏خیانت به مملکت است. بنده کلاً موافقم و تصوّر نمیکنم که هیچ کس در مملکت باشد که فکرش این قدر کوچک و عقب ‏‏مانده باشد که تصوّر بکند دادن اختیاری بدست یک نفر بدون هیچ حدّی و بدون هیچ قانونی یعنی ‏‏یکنفر بقول ایشان شاه باشد. رئیس الوزراء باشد، رئیس عالی قوا باشد وزیر جنگ باشد! یک همچو چیزی نه تنها یک مسئله ایست که همه به اوخواهند خندید، بلکه یک مسئله ایست بقدری ‏‏واضح و مسلّم که هیچ کس زیراین بار نمیرود!! بنده تعجب میکنم چطور ایشان که مدّتی است در مجلس هستند وغالب ماها را میشناسند درجۀ فهم ‏‏رفقای پارلمانی خودشان را آنقدر کوچک تصوّر کردند که ممکن است اینطور فرض کنند،  پس این قسمت فرضشان مورد نداشت.» (۲)

قبل ازاینکه به سرنوشت عبدالحسین تیمورتاش بپردازم، ذکر این نکته را لازم می بینم که منش و روش سیاسی تیمورتاش از دستیاران معماراستبداد رضاخانی نمونه بارزی است از منش و روش اکثریت کارگزاران دولت استبدادی. اشخاص وافرادی که کارگزار آنند و یا ازآن ارتزاق می کنند، زندگی انگلی پیدامی کنند. متاسفانه کثیری از گروهها و نخبگان سیاسی به این زندگی، بشدت معتادند. منش و روش اینگونه نخبگان، در زمان پهلوی اول و دوم این بود که ازطریق یک رهبر مقتدربرخورداراز حمایت قدرت سلطه گرخارجی، می توان دست به اصلاحات درجامعه ایران زد. آنان سلطه بیگانه، یعنی سیاست آن روز انگلستان را درایران، این سان توجیه می کردند. آنها این واقعیت را می دانستند که رضا خان یک فرد نظامی قلدر ودارای انواع ضعفها می باشد. این نخبگان با دست خود مکانیزمی را ایجاد کردند که خود قربانی آن شدند. بی اعتناء به آزادیها و نقض استقلال ایران، سرسپرده شخصی شدند که فرمانده قوای قزاق در کودتای ۱۲۹۹ بود. او در کابینه سیاه ۱۰۰ روزه سید ضیاء طباطبائی، وزیر جنگ شد. با حمایت دولت انگلیس و با « من حکم می کنم » که بیانگراقتدار گرائی قانون نشناس است، لقب سردار سپهی و مقام نخست وزیری یافت. هنوز هم تشنگان قدرت، بدون اینکه از تاریخ درس عبرت بگیرند، این طرز فکر و روش را دنبال می کنند.

همچون فروغی ها، تیمور تاش ها، نصرت الدوله ها و داورها و….، غالباً مستبدی را می تراشند و خود خدمتگزاراو می شوند و از «امتیازات» بندگی «رهبر» برخوردار می شوند. اینان، طرز فکر و رفتار خود را از تربیتی دارند که در خانواده و محیط اجتماعی یافته اند. آمریت ((Authority دربکار بردن زور، فروکاسته می شود و ارزش اول می گردد. بنیاد خانواده و بنیادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و دینی بر اساس آزادی و احترام به حقوق یکدیگر تعریف نشده و شکل نگرفته است بلکه بر اساس آمریت سازمان یافته اند. در استبداد عصر پهلوی و « اسلام فقاهتی» رژیم ولایت مطلقۀ فقیه، نگرش های پندارگونه و خرافاتی و “عقده ها و گره های روانی”ذهنیت وعنیت” (subject-object) جامعه می شوند.بدون نقد و ارزیابی، آنچه را که راهنمای عمل می کنند، به حکم آمریت قدرت، می پذیرند. این «نخبه ها» بی آنکه در فراگرد رهائی و آزادی خود و جامعه شوند، درچنبرۀ این جبرها و موانع رشد اجتماعی در می غلطند و تقلا می کنند با قدرت، اینهمانی بیابند. یا نوکر و کارگزار انیران، بیگانگان و سلطه گران خارجی گردند به آمریکا، عربستان سعودی، اسرائیل و. . دخیل به بندند. … و شبکه های رسانه ای آنها مبلغ این عناصر خود فروخته وضعیف ونوکرصفت وخائن گردند.. .. درنهایت توسط این مزدوران وخائنین ایران را همانند عراق، سوریه و لیبی کنند!

بیاد شما خوانندگان ارجمند می آورم که استراتژی و اهداف آمریکا در هنگام لشکر کشی و تجاوز به عراق و منطقه خاورمیانه کنترل نفت و انرژی بود بر این نظر بودند و هستند که:

۱ – مایکل کلر نویسنده کتاب “جنگ بر سر منابع” میگوید: “هدف از کنترل عراق، تسلط بر منابع نفت آن به عنوان یک اهرم قدرت است و نه یک منبع سوخت. تسلط بر منطقه خلیج به معنای داشتن کنترل روی اروپا، ژاپن و چین است. این کار به ما قدرت کنترل باز و بستن شیر نفت را خواهد داد.” اگر تمام کره زمین را برای یافتن سرزمینی بگردیم که در جهت برپا ساختن یک امپراتوری آمریکایی اهمیت حیاتی داشته باشد، اولین جا خلیج فارس باید باشد.

۲ – از افغانستان گرفته تا جمهوریهای ازبکستان و قرقیزستان، ایالات متحده پایگاههای خود را در جاهایی مستقر کرده که مدتها منطقه نفوذ روسیه بوده است. آسیای مرکزی با ذخائر نفت غنی و موقعیت استراتژیک پراهمیت اش، اکنون حلقه اتصال شرقی زنجیره ای به هم پیوسته ای از پایگاههای نظامی، تسهیلات نظامی و متحدان نظامی است که از مدیترانه و دریای سرخ تا اقصی نقاط آسیا گسترده شده اند.

۳ – وقتی عراق را تصرف کردیم کار آسان تر خواهد شد. کویت از قبل مال ما بوده است. قطر و بحرین هم مال ما بوده اند. بنابرین صحبت بر سر عربستان است و در آن صورت امارات متحده عربی نیز به دستمان خواهد افتاد.”

۴ – نفت دیگر یک کالای معمولی نیست که درمحدوده ی سنتی قوانین عرضه و تقاضا، خرید و فروش شود. به عکس نفت به عامل تعیین کننده ی قدرت، امنیت ملی و برتری جهانی بدل شده است.

۵ – دولت کنونی “میخواهد اراده ی خود را بر جهان تحمیل کند. این یک جهان بینی و یک موضع گیری ژئوپلتیک است. نظر گردانندگان دولت این است که ما نیاز به تسلط بر منطقه داریم.”

۶ – هر کوششی توسط هر نیروی خارجی برای به دست گرفتن کنترل منطقه خلیج فارس، حمله به منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا تلقی خواهد شد و چنین حمله ای با هر وسیله ممکن از جمله نیروی نظامی دفع خواهد شد.”

۷ – همین حالا [ماهها قبل از حمله به عراق] شرکتهای نفتی آمریکا در حال ملاقات با اپوزیسیون عراق در خارج و مذاکره برای تقسیم این غنائم بادآورده میان خود هستند.

شایان ذکر است که دراین باره در همین پیشگفتار مقاله ای از رابرت دریفوس تحت عنوان «طرح سی ساله واشنگتن برای کنترل نفت خلیج فارس » آورده ام.

علی رغم اهداف آمریکادرکنترل نفت منطقۀ خاورمیانه وخلیج فارس، جان ایکنبری(John Ikenberry) براین نظر است که « تغییر قدرت جهانی و افول قدرت آمریکا و تغییر نظام تک‌قطبی در جریان است. عصر آمریکا در حال پایان است و نظم جهانی شرقی جایگزین نظم جهانی غربی شده است. ما شاهد پیدایش قدرت­های نوظهور هستیم؛ در حالی که قدرت آمریکا در حال فرسایش است. تغییر قدرت جهانی، به این دلیل در جریان است که قدرت در حال انتقال از غرب به شرق است. کشور چین در کانون این تغییر قرار دارد و رسانه‌های آمریکا تصدیق می‌کنند که چین بزودی بزرگترین‌ اقتصاد دنیا یعنی آمریکا را پشت سر خواهد گذاشت. بنابرین جهان به نوعی در وضعیت تحول قدرت جهانی از قدرت متمرکز به نظام چند­قطبی است که می توان از آن به عنوان «سیستم انتشار قدرت» یاد کرد. کشور چین شاید بیش‌ترین بهره را از این انتقال قدرت داشته باشد.»(۳)

جان کلام اینکه، نگرش و روش این نخبگان افزون بر مزدوری وسرسپردگی سلطۀ خارجی و غفلت ازآزادی خود وانسان حقوق مداراست و زندگی آنها ترجمان “تراژدی” و تکرار”کمدی طنزآلود” (Satiric Comedy) ذهنیت جامعه زیسته در استبداد می باشد.

   این منش و روش، در دوران پهلوی دوم، بویژه، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انگلیسی – امریکائی برضد حکومت ملی مصدق، منش و روش کارگزاران آن رژیم شد. پس از آن، در رژیم          » سلسله جلیله روحانیت شیعه»، همین منش و روش،  با طرز فکروبینش « اسلام فقاهتی» رژیم مافیائی ولایت فقیه راپدیدآورد و این رژیم سبب تداوم آن شد. دو نظام مستبد «شاهنشاهی» و «ملاشاهی»، ساز وکارهای غارت و تاراج ثروت و سرمایه ملی توسط غارتگران، رشوه خواران، رانت خواران و دزدان و در رأس آنها شاه سابق و خاندانش و اینکه در دولت اسلام مداران ولایی و سران حکومتگر نظام فاسد ولائی، تکمیل شدند. چنانکه که غارت کردن و به غارت دادن ثروتهای ملی روشی مستمر گشته است و پول و سرمایه ملی ایرانیان، توسط آنها و کارگزاران آنها، به بانکهای مطمئن کشورهای غربی و بانکهای اسمی و رسمی، بویژه مؤسسه های پولشوئی در این و آن نقطه از دنیا انتقال می یابد. از نا بختیاری ملت ایران، این بیداد، چپاول و غارتگری هم، در این برهه از تاریخ نیز، بدتر از آنچه در دوره شاه سابق بود، ادامه دارد!.

ذکاء الملک فروغی که یکی از دستیاران استبداد رژیم رضا خانی است دراصلاح رفتاروکردارو گفتار و خلقیات مردم ایران براین نظراست که«اگربزرگان ما اززیردستان خود درستی بخواهند ومؤاخذه بکنند، همه ایرانی ها درستکارمی شوند!». فروغی خوب می دانست که «اکثریت بزرگان ومسئولین دردوران عصربی خبری قاجاریه، » فاسد بودند. سپس فساد زیردستان رضاخان و شخص رضا خان در دزدی و غارتگری، درپی آمد. و شاهد آن وضعیت ازنزدیک شد. فرزند رضا خان، محمد رضا شاه و خانواده و اطرافیانش، در دزدی وغارتگری، دست کمی، از دزدان دوران پهلوی اول نداشتند. بدنبال آن استبدادها فسادپرور، ایران زمین دچار بدترین استبدادها گشت. رژیمی مافیائی ولایت فقیه بر کشورمسلط شده است که سرانش فاسد و جانی هستند. برخی ازمردم دردوران ۴۰ ساله حکومت مافیائی مذهبی با بینش «اسلام فقاهتی»، دزدی وغارتگری سران این رژیم را توجیه گر دزدی و رشوه خواری خود کرده اند. تا جائیکه دزدی را ارزش گردانده اند. این عناصر دزد و رشوه خوار را بسیاری «زرنگ » می خوانند ودرباره هریک ازآنها می گویند: « زرنگ بود وخودش را بست » !! آیا این مردم و بنیادهای خانواده جامعه ملی ما نباید مسئول ومکلف نفس خود باشند وتن به جبرها و ضرورتهای تحمیل شده، ندهند؟ آیا نباید عزم خود را برای مبارزه با این ناهنجاریهای مخرب اجتماعی جزم کنند؟ متأسفانه آنچه دردوران پهلوی ودوران حکومت «روحانیت» شیعه، دربین مسئولین واکثریت مردم وجود خارجی ندارد، اخلاق آزادگی ورعایت حقوق ملی است.

 

فروغی درادامه یادداشتهایش، می نویسد: « به اعتقاد من وجود تمام صفات رذیله و عدم صفات حسنه دراین مردم بیشتربه واسطه این است که بزرگان و صاحب اختیاران ما از رذایل متنفرنبوده وبه حسنات شایق نبوده، بلکه عکس این حال را داشته و بنابراین، این مردم چندان تقصیر ندارند که این حالات را پیدا کرده اند. همین قدر که بزرگان ما درستی و خوبی بخواهند البته بزودی اصلاح کلی خواهد شد..». (۴)

 او می افزاید:« زیرا ایرانی ها راست است که حالا اکثر متقلبند اما اولاً چاره ندارند زیرا که می بیننند ازتقلب کار بهتر پیش می رود تا از درستی. ثانیاً کسی ازایشان مؤاخذه نمی کند و خدمتی توقع ندارد و اگر بزرگان ما از زیر دستان خود درستی بخواهند و جداً مؤاخذه کنند من ضامن می شوم که در مدت قلیلی همۀ ایرانی ها مردم درستکاری بشوند. همچنین درباب علم و کمال و هنر وغیره.

  اگر ایرانیها ازآن عاری هستند به علت این است که می بینند این کمالات فایده ندارد، بلکه مانع ترقی و تنزل است. هرکس جوانی خود را صرف تحصیل میکند از مهارت یافتن در اخاذی و تقلب و سایر لوازم پیشرفت کار محروم می ماند وگرسنگی می خورد و نادراتفاق می افتد که خوشبخت واقع شده ترقی کند. این است که کسی درعقب کمال نمی رود و به محض اینکه مردم ببینند کمال قدر دارد همه با کمال می شوند. ایرانیها مستعدند و مثل بعضی از ملل نیستند که به زور باید آنها را آدم کرد. همین قدر بدانند آدم شدن فایده دارد بلکه مضر نیست آدم می شوند.» (۵)

 

حکایت ملا ها:

فروغی دریادداشتهای روزانه حکایتی از ” ملاها” آورده است که بیانگر گفتار، رفتار و کردار بزرگان و مسئولین کشور مِی باشد که بدینقرار است:

 میرپنج چون داخل درسلسلۀ فقرا ومخلص ایشان است ازاین حکایات هم می گوید. حکایتی دربارۀ ملاها از قول حاجی شیخ هادی نقل می کرد وآن این است که وقتی تاجری پسرش ناخوش شد. همه قسم نذر برای شفای اوکرد مثمر نشد. ازجمله نذرکرد که صد تومان به شقی ترین مردم بدهد. اتفاقاً پسرشفا یافت و تاجر خواست نذرخود را ادا کند. با دوستان خود مشورت کرد که قسی ترین مردم کیست. بعد از فکرها گفتند کدخدای محلّه چون مرد جابری است باید شقی ترین مردم باشد. حاجی این را پسندید و صد تومان را برداشته نزد کدخدا رفت و اظهارمطلب نمود. کدخدا گفت راست است که من مرد شقی هستم ولی مطیع کلانترم و اوازمن شقی تراست، به اوباید برسد. تاجرنزد کلانتر رفت. او محول به حاکم کرد و قس علی هذا تا به شاه رسید. شاه گفت من خیلی شقی هستم ولی فرّاش شریعتم. باید این نذر به ملا برسد. تاجرنزد ملا رفت اظهار مطللب نمود. آقا تغیر کرد که این چه تکلیفی است به من می کنی. تاجر< ترسیده خواست > برگردد. آقا صدا کرد که بیا مؤمن. چون تو آدم خوبی هستی ونذری کرده ای و باید وفا کنی من کاری می کنم که هم نذرادا شود وهم صورت شرعی داشته باشد.(۶)

 محمدعلی فروغی، یکی دوسال قبل ازانقلاب مشروطه، مردم تهران را به تصویر کشیده است. اودر«یادداشتهای روزانه» خود از کار و کردار این مردم به فغان آمده و می نویسد: « درحقیقت شهربدی شده است. شخص نمی تواند حفظ مراتب خود را بنماید. هرنانجیب بی شرمی بر انسان مسلط است. سید، درویش، گدا. آخوند، ازآن طرف تمام مردم شهر شغل و حرفۀ ایشان منحصر به دو کار شده: یکی دزدی یکی گدائی. تمام کارهای مردم شکلی از این دوشغل شریف است. ثالثی هم اگر بخواهیم برای آن پیدا کنیم غارت گری. اگر چه آن هم نوعی از دزدی است. این اواخرجاکشی هم از مشاغل متداول معزز شده است.»(۷ )

ناکفته نماند هم اکنون شهر تهران بعنوان نماد به غارت رفتن منابع طبیعی جنوب کشور و واپس رفتن تولیدات کشاورزی ایران است. این شهر، تحت دیوانسالاری گسترده کشوری و لشکری فاسد و بازار دلالی و سوداگری،  بسان انگل، بزرگ و بزرگ تر گشته است.

 

محسن فروغی فرزند محمد علی فروغی، در گفتگو با دکتر باقرعاقلی می گوید: «در تابستان ۱۳۱۹٫٫٫ وقتی فرشته، خواهرم ماجرای بیماری شوهرش [پسرمحمّدولی خان اسدی، در زندان بیرجند] را برای پدر [فروغی] بیان می‌کرد… پدرم او را به بردباری و آرامش دعوت می‌کرد… در این موقع مرحوم عموجان [ابوالحسن فروغی] که حاضر بود و با دقّت به حرف‌های برادرزادۀ خود گوش می‌داد رنگش برافروخته گردید. با وجود احترام فوق‌العاده‌ای که برای برادرش [محمّد علی فروغی] داشت با صدای لرزان و عصبانی خطاب به پدرم گفت: داداش، شما هم در به وجود آوردن این اوضاع خفقان‌آور مقصّرید. زیربنای این ساختمان جهمنی را شما و چند نفر دیگر بنا کردید، حالا دختر خودتان پاداش خدمات شما را دریافت می‌کند. پدرم با مهربانی جواب داد: من مقصّر نیستم، ولی گول خوردم.* این مرد(رضاشاه) درابتدای سلطنت دم از قانون می‌زد و می‌گفت کارها باید در پناه قانون باشد. نباید کسی کار غیرقانونی انجام دهد. حالا فهمیدم که آن گفته‌ها و تظاهرات برای اغفال بنده وامثال من بود… »!(۸)

 آیا شما این استدلال را ازذکاءالملک با ذهنیت قوی، هوش و ذکاوت و خرد تجربه گرا قبول می کنید!؟ یا او با قهربنام « امنیت» همسو شده بود و آن را مامای تحول می پنداشت!؟

*****

خواننده گرامی! شانزدهمین جلد ازسری مجلدّهای«مصدق، نهضت ملی ورویدادهای تاریخ معاصر ایران»، پیش روی شما است.

 سرنوشت تیمورتاش دررابطه باقراردادنفت وبه قتل رساندن او، تمدید قرارداد ننگین دارسی واستراتژی نفت وانرژی غرب منطقه خلیج فارس وخاورمیانه پرداخته ودردسترس شما خوانندگان ارجمند قرار می دهم.

درجلد پانزدهم « مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران »در بارۀ تاریخ نفت، امتیاز دادن به دارسی درزمان مظفرالدین شاه آورده شد، دراینجا جا دارد به خاطرات سِرآتورهاردینگ وزیرمختاربریتانیا(**) که واسطه امتیازدارسی با حکومت وقت ایران بود اشاره کنم که نشانگر دخالت انگلیسها در سیاست داخلی ایران است و درمتن خاطرات آمده است: « اولین کارو اقدام مهم من، که چند ماهی پس ازورودم به تهران انجام گرفت، گرفتن امتیازی مهم به نام یک شرکت بریتانیایی بود که نفت نواحی جنوب ایران را استخراج کند. با اینکه ازمدتها پیش حدس زده می شد که منابع زیرزمینی نفت به مقادیری کلان درکرانه های خلیج فارس وجود دارد، ولی تا این تاریخ هیچ گونه اقدام جدی برای سرمایه گذاری دراین زمینه واستفاده ازذخایرسرشارنفتی ایران به عمل نیامده بود.

سرهنری درامندولف (ازاسلاف من در تهران) عقیده داشت…وعقیدۀ اومورد تأیید یک سرمایه دارارمنی ایرانی به نام کتابچی خان بود…که به احتمال قوی ذخایر فراوان نفت نه تنها درجنوب ایران بلکه در مناطق باختری این کشور(مرزایران وترکیه) هم وجود دارد که به اکتشاف وبهره برداری اش می ارزد واین همان منطقه ای است که شاهراه بزرگ زوار، که از راه همدان به بغداد می رود، از آنجا می گذرد. در نتیجه، سرهنری ولف نامه ای به من نوشت و درضمن آن حامل نامه را، که شخصی به نام مستر ماریوت بود، معرفی وتوصیه کرد از نفوذ و موقعیت خود در ایران برای تحصیل امتیازی به نام یک سرمایه داراسترالیایی( که این شخص نماینده اش بود) استفاده کنم. وی(درامند ولف) در نامه اش اشاره کرده بود که خود مسترماریوت جزئیات وهدفهای اصلی مأموریتش را حضوراً برایم تشریح خواهدکرد.

طریقه ای که برای نیل به مقصود وگرفتن این امتیازدرنظرگفته شده بود، وبه نظرم استحقاق داشت از طرف سفارت پشتیبانی شود، این بود که اولیای شرکت موردنظربا تخصیص مقداری ازسهام همین شرکت به جمعی ازاعضای متنفذ حکومت ایران – ازجمله به خود صدراعظم میرزا علی اصغرخان امین السلطان – نظرموافق کابینه را با پیشنهادی که قراربود به اعضای آن تسلیم شود جلب کنند و امتیاز استخراج این مادۀ گرانبها را در ایالات نفت خیز ایران به دست آورند.

 من بیدرنگ امین السطان را ملاقات وجداً توصیه کردم که نسبت به اعطای این امتیاز، که تقاضای رسمی برای گرفتن آن مستقیماً از طرف کتابچی خان تسلیم صدر اعظم شده بود، نظرموافق مبذول دارد. در این تقاضانامه، اگر جزئیاتش درست به خاطرم مانده باشد، شرکت آتی نفت انحصاراستخراج این ماده را درسراسر ایران به جز دراستانهایی که هم مرز روسیه بودند یعنی، آذربایجان و گیلان و مازندران و خراسان، برای خود درخواست کرده بود و سرمایه داری که قرار بود این امتیاز را بگیرد، یکی از ثروتمندان مشهور استرالیایی به نام دارسی بود که سرمایه های هنگفت برای استخراج معادن مختلف دراسترالیا و جاهای دیگر به کار انداخته و ازاین راه ثروتی کلان به چنگ آورده بود. این مرد اکنون حاضرشده بود بخشی ازسرمایۀ خود را برای استخراج معادن نفت جنوب ایران به کار اندازد.

 صدر اعظم، با توجه به سهامی که برای خودش در نظر گرفته شده بود، اظهار داشت که شخصاًهیچ گونه مخالفتی با اعطای این امتیاز به مستر دارسی ندارد، ولی پییشنهاد کرد برای جلوگیری از بعضی اشکالات آتی، که ممکن است روسها ایجاد کنند، قبلاً نامه ای به امضای وزیر مختار بریتانیا – منتها به زبان فارسی – که در آن رئوس امتیاز مورد نظر تشریح شده باشد تنظیم و بیدرنگ به دفتر اتابک فرستاده شود. صدراعظم کاملاً از این موضوع خبر داشت که شخص وزیرمختار(مسیوآرگوروپولو) قادربه خواندن نامه های فارسی (مخصوصاً هنگامی که مطالب آن به خط شکسته نوشته شده باشد) نیست، چون این خط شکسته را حتی استادان زبان فارسی هم غالباً به اشکال قرائت می کنند. درعین حال بنا به اطلاعی که جاسوسان ویژه صدراعظم دراختیارش قرارداده بودند، دبیرشرقی سفارت روس (مسیواشتریتر) که تنها کسی بود درآن سفارت که می توانست خط فارسی را بخواند، درعرض همان روز یا فردایش قراربود مقر تابستانی سفارت روس درزرگنده را ترک کند وچند روزی درکوهستانهای اطراف تهران وحوالی جاجرود به شکاروتفریح بپردازد. با استفاده ازراهنمایی امین السلطان، سفارت انگلیس نامۀ مورد نظررا بیدرنگ تنظیم و به دفترصدراعظم ارسال کرد و او بعداً همان نامه را همراه با یادداشتی به خط خود پیش وزیرمختارروسیه فرستاد. در این نامه، همچنان انتظارمی رفت، برای مدتی نزدیک یک هفته، بی آنکه مترجمی دردسترس باشد که مفاد مهم آنرا برای وزیر مختار ترجمه کند، سر بسته و نخوانده روی میزمسیوآر گوروپولو باقی ماند تا اینکه دبیر شرقی سفارت ازسفر شکاربرگردد ومضمون نامه را به عرض مافوقش برساند.

 دراین ضمن تمام اعضای حکومت ایران، سکوت وزیرمختارروسیه را علامت « رضاء شمردند و از پیشنهاد صدر اعظم، که موافق اعطای امتیاز نفت به شرکت بریتانیائی بود، پشتیبانی کردند و این امتیاز را به سرمایه داراسترالیایی دادند. مسیوآرگوروپولو، موقعی که اطلاع پیدا کرد چه تصمیم مهمی از طرف دولت ایران به نفع انگلیسیها گرفته شده است، فوق العاده عصبانی شد. ولی صدراعظم مسئولیت عمل را ازگردن خود برداشت وعذرآورد که اوازکجا می دانسته است که مترجم فارسی سفارت برای شکاروهوا خوری به خارج از تهران رفته است؟! در قبال این وضع، وزیرمختارروسیه ناچارشد عمل انجام یافته را بپذیرد، ولی در ضمن به صدراعظم گوشزد کرد که دولت متبوع وی این حق را برای خود محفوظ نگاه می دارد که برای این عملی که به نفع بریتانیا صورت گرفته درموقعش غرامتی مکفی درخواست کند. پیدا کردن دستاویز برای این منظورمدتی طول کشید، ولی سرانجام به دست آمد. خلاصۀ آن ازاین قراربود که جوانی اسکاتلندی به نام مک لین که درآن تاریخ سمتی نسبتاً مهم در وزارت دارایی ایران داشت، ناگهان آماج تلافی وزیرمختار روسیه قرار گرفت. وی شروع به فشار آوردن به امین السطان کرد که این کارمند بریتانیائی حتماً باید ازسمتش برکنار شود و درتوجیه در خواست خود پروردۀ اعلام کرد که این عمل نوعی اقدام متقابل در مقابل نیرنگ بازی انگلیسی هاست که به روسها نارو زده وامتیازنفت را گرفته اند. هنگامی که قضیه به گوش من رسید با این عمل دولت ایران که حاضرشده بود مک لین را از خدمت برکنار کند، به شدت مخالفت کردم و برای اولین بار از تاریخ انتصابم به سمت وزیرمختاری در ایران، مصاحبه ای بسیارتند و ناگوار با صدراعظم داشتم که درضمن آن مشارالیه کوشید مرا متقاعد کند که انفصال این مستخدم اسکاتلندی فقط ناشی ازملاحظات صرفه جوئی درمخارج دولتی بوده و احساسات ضد انگلیسی سفارت روس، که از سن پترزبورگ الهام می گرفت، نقشی در این قضیه نداشته است. و به هرتقدیر فقط خود اعلیحضرت ( مظفر الدین شاه ) می توانسته است. این دلیل آخری ( که گیرندۀ تصمیم در این گونه موارد خود شاه است. البته به ظاهر صحیح بود، به طوری که من ناچار شدم برای خثنی کردن نقشه روسها و نگاه داشتن مک لین در ایران تحت فشار سفارت روس این کارمند جوان را از کاربرکنارکرد، دیگربرایم جای تردید باقی نماند که درآتیه، هرجا که پای منافع روسیه در کار باشد، ابداً نمی توان به بیطرفی امین السلطان واستقلال او درعمل اطمینان کرد. و خود شاه هم ) که به حقیقت نوعی بچۀ سالمند بود. چیزی نیست جز ساقه ای شکسته که آماده است درمقابل هربادی بلرزد. حتی به این نتیجه رسیدم که دستگاه سلطنت ایران خودش، به علت طول زمان و سوء ادارۀ کارها، کاملاً از حیز احترام افتاده است و همیشه حاضر است در مقابل هردولت خارجی که رشوۀ بیشتری بدهد، یا اینکه زمامداران فاسد و بیدفاع کشور را با نعره ای مهیب تر بترساند، سر تسلیم فرود آورد.» (۹)

 الول ساتن نویسنده انگلیسی در کتاب« نفت ایران» اذعان می کند که: « شرکت نفت انگلیس و ایران تجسم و خلاصه ای از دخالت بیگانگان بود. این مؤسسه یکی از بزرگترین منابع و ثروت ایران را در اختیار داشت و از آن بهر برداری می کرد و در ازای میلیونها که از کشورمی برد مبلغ ناچیز به دولت می داد. با چنان استقلالی رفتار می کرد که دولت ایران از هیچ رئیس ایل وقبیله ای هر قدرهم مقتدر بودتحمل نمی نمود. در طرز رفتار با ایرانیان از عالی و دانی چنان نخوتی نشان می داد که برای نژادی که بیش ازهر وقت به عظمت گذشتۀ خود فخر می کرد و به آیندۀ درخشان خود اعتماد داشت قابل تحمل نبود. »(۱۰)

ساتن می نویسد:« پس ازجنگ جهانی اول، سه رقیب عمده بازارهای جهانی عبارت بودند ازشرکت نفت انگلیس وایران، رویال داچ – شل وشرکت نفت استاندارد نیوجرسی. رقابت بین دوشرکت اول به زودی به ادغام تسهیلات بازارهای آنها درسراسرجهان ازبین رفت وعملاً تاسال۱۹۲۸ / ۱۳۰۷ کامل شد.  این تحول، به لحاظ زمینه های سیاسی وازنظرمنافعی که شرکت نفت برمه ازگذشته درگروه شل داشت، عملاً غیرمنتظرنبود. پیش ازسال ۱۹۱۹ / ۱۹۲۸ دلایلی برای این تصور وجود داشت که دولت بریتانیا ازطریق«کمیته سلطنتی سیاست گذاری نفت» Petroleum Imperial Policy Cmmittee) می کوشید تا منافعی شبیه به انچه در شرکت نفت انگلیس وایران به دست آورده بود در گروه رویال داچ – شل به دست آورد. دراین کمیته سرجان کدمن، سرفردریک بلک و دیگران عضویت داشتند. البته معلوم نیست که آیا دولت دراین کارموفق شد یا خیر. اما، ای. جی. پرتی من که برای آخرین بار در ژوئیه ۱۹۱۹ / تیر ۱۲۹۸، نیروی دریایی را ترک کرده بود، در ۷ مه / ۱۷ اردیبهشت همان سال  اظهارداشت که دولت درآستانه به دست آوردن کنترل نیمی از ذخایر نفت جهان است. این گفته تنها می توانست به ذخایری اشاره داشته باشد که متعلق به دوگروه بزرگ بریتانیایی، و بریتانیایی – هلندی بود.

 چند سال بعد جریان تقریباً برعکس شد. درطول سال ۱۹۲۳ / ۱۳۰۲ مذاکرات موفقیت آمیزی بین دولت بریتانیا ومدیرات نفت انگلیس وایران، شرکت نفت برمه وگروه رویال داچ – شل انجام شد. در نتیجه این مذاکرات، اطلاعیه ای درماه نوامبر / آبان صادر شد مبنی بر اینکه دولت تصمیم گرفته است سهام خود را درشرکت نفت انگلیس و ایران واگذارکند. متعاقباً افشا شد که این مسئله به این معنی است که قراراست شرکت نفت برمه سهام دولت را خریداری کند و سپس به گروه رویال داج – شل بپیوندد. دراین هنگام ۶۰ درصد مالکیت گروه اخیرمتعلق به هلند، و۴۰ درصد متعلق به شرکتهای بریتانیایی بود.

با پیوستن شرکت جدید بریتانیایی، بیشترین آرا متعلق به بریتانیا می شد وبه این ترتیب به جای دولت، شرکتهای خصوصی بریتانیا کنترل« نیمی ازذخایرنفت دنیا» را به دست می آوردند. سر چارلزگرنیوی نسبت به اطلاعیه، اظهاربی اعتنایی کرد. درهرصورت، درماه ژانویه / دی، دولت جدید کارگری، سیاست دولت پیشین خود راتغییرداد. این اقدام، خشم پنهانی مدیران شرکت نفت برمه را بر انگیخت. مواضع دولت کارگری بریتانیا درملی کردن شرکیتهای خصوصی آن کشور، مغایرت آشکاری رابا موضع سرسختانه آن دولت دربرابر ملی کردن صنعت نفت ایران درسال ۱۹۵۱ / ۱۳۳۰ نشان می دهد.

به هرحال، تا سال ۱۹۲۸ / ۱۳۰۷ دوشرکت عظیم بریتانیای برای دستیابی به مقاصد وهدفهای خود مشترکاً درسراسرجهان عمل می کردند. مرحله بعد حذف رقابت وهمسو کردن آمریکایی ها دراین زمینه بود. شرکت نفت استاندارد نیوجرسی سخنگوی قسمت اعظم شرکتهایی بود که علاقه مند به منابع و بازارهای خارجی بودند. درگزارش کارتل بین الملل نفت که به وسیله کمیسیون تجارت فدرال  ایالات متحده درتابستان ۱۹۵۱ – ۱۳۳۰ تهیه شده چنین آمده است:

لزوم کنترل بیتشر بازارهای پخش دراواسط دهه ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹احساس می شد. در آن هنگام آشکار شد که کنترل تولید، حتی درمیان بزرگترین شرکتها، مبنای نارسایی برای کنترل رقابت قیمتها به وجود می اورد. زیرا ناگهان جنگ قیمت بین دو شرکت از بزرگترین شرکتهای بین المللی درآسیا آغاز شد. ازآن پس درسال ۱۹۲۸ / ۱۳۰۷ توافقی برای ایجاد یک کارتل بین المللی بین شرکتهای اصلی بین المللی شکل گرفت. هدف کارتل جلوگیری ازرقابت بازار، در میان اعضا وبا دیگران آن هم ازطریق کنترل تولید وصادرات بود. با وجود این قرارداد، فعالیت آن دسته از شرکتهای مهم و مستقل که طرف این قرارداد نبودند، به صورت گستردهای غیرقابل کنترل باقی می ماند وپس از آن موافقت نامه های دیگری تنظیم شد. دراین موافقت نامه ها قرارشد که، اولاً، ازرقابت طرفهای اصلی بیشتر جلوگیری شود، ثانیاً، به وسیلۀ توافقهای بازریابی محلی که جداگانه تنظیم می شد، کنترل راههای بین المللی به فعالیت شرکتهای مستقل گسترش یابد، درعین حال، این اقدامات تا آنجا ممکن است براساس اصول و رویه هایی انجام یابد که از جانب طرفهای اصلی قرارداد مورد توافق قرارگرفته است.

 اولی قرارداد به وسیله سرهنری دیتردینگ ازرویال داچ – شل، سرجان کدمن ازشرکت نفت انگلیس – ایران و والتر سی. تیگل (Walter C. Teagle) ازشرکت نفت استاندارد نیوجرسی در۱۷ سپتامبر ۱۹۲۸ / ۲۶  شهریور۱۳۰۷، امضا شد که اصول زیر را مقرر می داشت:

– پذیرش حجم موجود کار به وسیله شرکت کنندگان، وموفقت برای افزایشهای متناسب.

–  استفاده مشترک از تسهیلات موجود برای تولید، تصفیه وغیره، براساس هزینه تمام شده.

– پیش بینی ساخت تسهیلات اضافی که تنها برای تدارک تقاضای افزایش یافته عامه لازم است.

 – تولید، برتری شرایط جغرافیایی خود راحفظ کند. به عبارت دیگر، قیمتها درمحل اصلی یکسان و هزینه حمل و نقل به آنها افزوده شود. به ترتیبی که انحصارنزدیکترین بازارها رااز لحاظ جغرافیایی به هرمنطقه تولدی واگذارکند. (موافقت نامه به نتیجه منطقی این قرارداد اشاره نکرده است که مصرف کنندگان دردیگر مناطق تولیدی مانند

خاورمیانه، علی رغم هزینه تولید ارزانترنفت خود، باید قیمت پایه سطح جهانی را بپردازد.)

– تدارکات ازنزدیکترین منطقه تولیدی تامین شود.

– « مازاد تولید» باید قطع شود ونباید برای درهم ریختن ساخت قیمت درمناطق جغرافیایی دیگر، به کارگرفته شود.

– از اقداماتی که به لحاظ مادی موجب افزایش هزینه ها می شود باید جلوگیری به عمل آید.

 اگرچه این سند به شکل قرارداد مناسبی هرگز رسمیت نیافت، مبنای موافقت نامه هایی شد که در خلال هشت یا نه سال بعد بین شرکتهای مختلف مورد علاقه به امضا رسید. علاوه برسه شرکتی که محرک اولیه این طرح بودند، سیاستهای کلی این موافقت نامه درفواصل مختلف ازطرف بیشتر  شرکتهای عمده نفت امریکایی فعال در خارج از امریکا و حتی برای مدت کوتاهی در دهه ۱۹۳۰ / ۱۳۰۹ از سوی شرکت نفت روسیه پذیرفته شد. جریان جذب و دفع، تدریجاً تعداد شرکتهای درگیر را کاهش داد. تا اینکه در سال ۱۹۴۹ / ۱۳۲۷ کارتل بین المللی نفت از هفت شرکت زیرتشکیل شد: شرکت نفت انگلیس و ایران، گروه رویال داچ – شل، شرکت نفت استاندارد نیوجرسی، شرکت نفت استاندارد کالیفرنیا، شرکت نفت سوکونی – وکیوم، شرکت نفت گلف و شرکت تگزاس.

 کارتل نفت سلطه گسترده ای برذخایرنفتی جهان داشت. به استثنای ذخایرایالات متحده، روسیه و مکزیک که به ترتیب، دراولی شرکتهای متعدد کوچک بزرگ محلی به کار تدارک احتیاجات مردم  امریکا پرداخته بودن، در دومی شرکت دولتی نفتی صادرنمی کرد یا صادراتش اندک بود و در سومی،  تولید نفت ملی شده و روندی رو به کاهش داشت، کارتل نفت درسال ۱۹۴۹/ ۱۳۲۸ – پیش از جدا شدن ایران- ۹۲ درصد ذخایرنفت جهان، ۸۸ درصد تولید جهان، ۷۷ درظرفیت پالایش،  ۷۰ درصد ظرفیت تانکرهای تحت مالکیت خصوصی ودربعضی نقاط حدود ۹۹ درصد سازمانهای بازاریابی را کنترل می کرد.

به این ترتیب هیچ توسعه ای درهیچ بخشی بدون موافقت تمام اعضای کارتل نمی توانست صورت بگیرد. برعکس، درصورت اقتضای شرایط، تدارکات و تسهیلات می توانست با طرطهای هماهنگ  افزایش یابد یا آنچه که برای مقاومت کارتل مصلحت نبود ازهریک ازاعضا سلب شود.

 این شرایط،  عامل عمده ای درخفه کردن تولید نفت ایران پس ازملی شدن آن درسال ۱۹۵۱ / ۱۳۳۰ بود.»(۱۱)